دروغ؛ محور اصلی کار گشت ارشاد

سرم را پایین انداخته و در فکر بودم که کسی پرسید: «خانم شما با راهنمایی‌های ما آشنایی دارید؟» سرم را که بلند کردم، ماشین گشت ارشاد را دیدم، اولین بار بود که با گشت ارشاد برخورد داشتم. جواب دادم: «خیر». گفت: «چند لحظه تشریف بیاورید داخل ماشین تا همکارم با شما صحبت کند». رفتم داخل ماشین، دو دختر دیگر داخل ماشین بودند. یکی از آن‌ها گریه می‌کرد و می‌گفت مادرم مریض است و باید به بیمارستان بروم. ماموری که داخل ماشین بود گفت: «کارتان که انجام شود همه می‌روید.» اسم و فامیل و شماره ملی هر کس را می‌پرسید و ‌گفت: «پس از تعهد دادن می‌توانید از ماشین پیاده شوید».
چند لحظه‌ای که گذشت فهمیدم دروغ می‌گوید. منتظر بود ماشین پر شود تا حرکت کنند. ماشین که پر شد همه اعتراض کردند که کار داریم و باید برویم. مامورها سوار ماشین شدند، ماشین روشن شد. با این حال به دروغ‌هایشان ادامه دادند و گفتند: «می‌رویم دور می‌زنیم و دوباره شما را همین‌جا پیاده می‌کنیم». گفتیم آن‌قدر بالغ شده‌ایم که بفهمیم دروغ می‌گویید.

Leave a Reply